Sunday, October 9, 2016

پاره‌هايی از يادداشتِ بلندِ «چرا از اسلام شکست خورديم؟»

پاره‌هايی (گزيده) از يادداشتِ بلندِ «چرا از اسلام شکست خورديم؟»

ازآن‌جاکه عامّه‌یِ مردمانِ اسيرِ اسلام، و بلکه عامّه‌یِ مردمِ جهان، به کتبِ تواريخ و فتوحاتِ اسلامی، و «سيرة‌النّبی» دسترسی ندارند، و به فرضِ دسترسی، اهلِ خواندنِ آن نيستند، و متأسّفانه در سرتاپایِ جهان، در هرجايی به‌نوعی و به دلايلِ خاص، در کتاب‌هايی که برایِ مطالعه‌یِ خوانندگانِ عادّی به‌نگارش درمی‌آيد، اين‌گونه فجايعِ اسلامی بازتاب نمی‌يابد، بيشترينه‌یِ مردمانِ جهان، و به‌ويژه اسيرانِ اسلام، از اين افتخاراتِ محمّديّه بی‌خبرند. بايد کتاب‌ها نوشته شود، و اکنون با توجّه به امکاناتِ گسترده‌یِ فيلم‌سازی، فيلم‌ها تهيّه شود تا چهره‌یِ اهريمن برملاگردد؛ شايد همّتِ عمومیِ بشری برایِ محوِ آن از جهان پديدآيد.

جناياتِ محمّد و دينِ الهیِ او، به‌هيچ‌وجه منحصر به اين چند فقره نبوده و نيست. سراسرِ زندگیِ ده‌ساله‌یِ وی در مدينه، به کشتار و شرارت گذشته است. دکتر فياض، در نخستين عباراتِ مربوط به «سالِ ششمِ هجرت» می‌نويسد: «در اين سال فعّاليّتِ جنگی زياد بوده و دسته‌هایِ لشکر برایِ سرکوبیِ طوايفِ ياغی، تعاقبِ دزدان و گرفتنِ کاروان‌هایِ قريش دائماً در حرکت بوده‌اند...» (ص101)
چه‌قدر شگفت‌انگيز و جالب. «راهزن»ی به تعاقبِ «دزد»ان می‌پردازد! انگار «گرفتنِ کاروان‌ها» چيزِ ديگری است و دزدی محسوب نمی‌شود!!

امّا ای‌کاش شرارت‌هایِ نبیِّ اکرم به راهزنی محدود می‌شد. راهزنی، کمترين و کم‌زيان‌ترين شرارت‌ِ محمّد بوده. محمّد آمده بود تا «مکارمِ اخلاق را به‌پايان رسانَد»؛ آمده بود تا راهزنی و کشتنِ انسان و تصاحبِ زن و فرزندانِ مردمان را، که تا پيش از او –اگرچه به‌گونه‌ای بسيار محدود وقوع می‌يافت- در شمارِ زشت‌ترين و ناپسندترين کارها بود، به خونابِ «رحمتِ الهی» بشويد، و از آن «فضيلت» بسازد!

محمّد، سرانجام پس از ده‌سال خون‌ريزیِ دم‌به‌دم و شرارتِ مدام، پس از فتحِ مکّه، و پس از زيرِ فرمان آوردنِ سراپایِ جزيرة‌العرب، پس از آن‌که به هدفِ غارت و تصاحبِ سرزمين‌هایِ رومی، برایِ فرزندِ پسرخوانده‌یِ پيشين‌اش، اُسامة‌بن‌زيد، به دستِ خويش لوا می‌بندد، به بستر می‌افتد، و می‌ميرد؛ امّا هيولایِ مهيبی که او، با به‌کارگيریِ تمامیِ استعدادِ اهريمنی و ضدِّ بشری‌اش، به هزار و يک شيوه‌یِ سراپا شرارت و رذالت و وقاحت آفريده است، به‌راه‌می‌افتد تا اين‌بار نه سرزمينی خشک و بی‌حاصل و کم‌جمعيّت، بلکه آبادترين سرزمين‌هایِ متمدّنِ جهانِ آن‌روزگار را در خون و کشتار و مرگ و ويرانی و تباهی و هرزگی و ددمنشی غرقه سازد. و ازجمله‌یِ اصلی‌ترينِ اين سرزمين‌ها، ايران، سرزمينِ نگون‌بختِ ماست.

...
علّتِ شکستِ ما از اسلام هيچ نيست جز «توانِ غيرِ قابلِ وصفِ اسلام»؛ توانی که از حوزه و چارچوبِ توان‌هایِ بشری فراتر می‌رود، تا رسماً با «توانِ اهريمن» پيوند جسته، مانندگی و يکسانی يابد.
محمّد توانسته بود از عرب، که به‌تازگی و اندکی پيش از ظهورِ شومِ وی، از مرحله‌یِ توحّش و راهزنی و جنگ‌هایِ قبيله‌ای (فرضاً) عبور نموده، به عرصه‌یِ مدنيّتی مبتنی بر "بازرگانی" راه‌يافته، و به تدوينِ قواعد و قوانينِ بايسته‌یِ اين زندگانیِ نوين پرداخته بود، هيولايی بسازد که هيچ نيرويی توانِ ايستادگی در برابرِ آن را نداشته باشد.

در چشمِ ما ايرانيان، عرب هنوز همان راهزنِ بی‌شرم و خون‌خواری می‌نمايد که به سرزمينِ ما تاخته، و بنيان‌هایِ تمدّنیِ ما را برانداخته است. برایِ نماياندنِ چهره‌یِ عربِ پيش از مسخ، اسناد و شواهدِ بسيار در دست است. ابنِ‌خلدون وصفی به‌دست داده از تنگیِ معيشتِ قبيله‌یِ "مضر"، که بنا به گفته‌یِ خودِ او، وصفِ کلّیِ مردمانِ حجاز است. می‌نويسد:
«هيچ‌گاه به نعمت‌ها و فراوانی... سرزمين‌هایِ آباد دست‌درازی نمی‌کردند، و اغلب انواعِ کژدم‌ها و خبزدوک می‌خوردند، و به خوردنِ عِلهِز افتخار می‌کردند؛ و آن پشمِ شتر است که آن را رویِ سنگ با خون درمی‌آميزند و می‌پزند.» (مقدّمه‌یِ ابنِ‌خلدون؛ ترجمه‌یِ فارسی، جلدِ اوّل، ص391)
با وجودِ اين تنگیِ معيشت، از جوانمردی و مهمان‌نوازیِ باديه‌نشينان، بسيار سخن رفته است.

نکته‌یِ بسيار مهمّی که در کارِ محمّد –که توانست از چُنين مردمانِ قانع و بُردباری، پيکره‌یِ اندام‌وارِ هيولایِ مهيبِ "شرارتِ قدسی" را شکل بخشد- نبايد از نظر دور داشت، اين است که هرگز ايشان را به‌صراحت و آشکارا، به غارتِ سرزمين‌ها، و دست‌يابی به ثروت‌ها و زنان و دخترانِ مردمان، دعوت نکرده است. چه‌بسا اگر چُنين می‌کرد و چُنان می‌گفت، او را لحظه‌ای زنده نمی‌گذاشتند. محمّد، از سويی طعمِ اين شرارت‌ها را، چُنان نهفته و ريزريز به کامِ ايشان می‌چشاند که خود بدان پی نمی‌برند، و از سویِ ديگر: «وصفِ لذّات و زيبايی‌هایِ ايران و روم (بخش‌هایِ غربیِ ميان‌رودان، شام، و سرزمين‌هایِ حاشيه‌یِ شرقیِ مديترانه) را، به قالبِ آياتی در توصيفِ بهشت، می‌آرايد؛ و بدين‌وسيله، نيرویِ محرّکه و محرّضه‌ای بسيار توانمند و مدام فعّال را، در ناخودآگاهِ عربان تعبيه می‌کند.»

کارِ ساده و پيشِ‌پاافتاده‌ای نيست که کسی بتواند از "شرارت"، "فضيلت" بسازد! و محمّد توانسته بود. توانسته است. محمّد توانسته بود (و توانسته است) دزدی و راهزنی را به "نبردِ مقدّس"، اموالِ مردمان را به "مالِ پاکيزه‌یِ خويش"، و زن و دخترانِ مردمان را به "دست‌آوردِ الهی" بدل سازد. در دستگاهِ اهريمنیِ محمّد، شرارت، برترينِ فضيلت‌ها بود (و هست)؛ و شخص، هرچه شرورتر، برتر!
و مردم‌نمايانی اين‌گونه دگرگون و بلکه وارونه‌گشته، به سرتاپایِ جزيرة‌العرب يورش می‌بردند، و مردمانِ آن سرزمين، راهی جز "تسليم"(=اسلام) يا "مرگ" نداشتند؛ و ازآن‌جاکه تسليم تفاوتِ چندانی با مرگ نداشت، جز کسانی که مرگ را از ذلّتِ "تسليم" برتر می‌شمردند، ديگران به‌ناچار به دينِ محمّد درمی‌آمدند؛ و به محضِ بهره‌ور شدن از "سهم"ِ غارتِ ديگرانی که در يورشِ اين بلایِ آسمانی، به سرنوشتِ اندکی پيشترِ ايشان دچار می‌شدند، طعمِ لذيذِ «غنيمت»، ايشان را نيز به همان "هيولاهایِ يثربی" بدل می‌ساخت.
واگيرِ شرارت! معمّايی در کار نيست...


بهرام اسکندری ميانه
بيست‌و‌يکمِ دی‌ماهِ 1388