Sunday, April 18, 2010

خشونت و دروغ، بُنمايه‌های اسلام است.

خشونت و دروغ، بُنمايه‌های اسلام است.
علی سجّادي

Monday, June 4, 2007

خشونت و دروغ، بُنمايه‌های اسلام است.

آيت‌الله خميني: اسلام از روز اول «برنامه‌اش اين بود كه بزند و بكشد و كشته شود»

نامه‌ای به مسؤول هميشگی انتشارات علمی و فرهنگی جمهوری اسلامی ايران

حاشيه ی آ. زاگرسي: [آفرين‌های ممتد من بر آقای سجّادی باد که سيمرغ دلير و رادمنشی برای رسوا کردن خاصمان جان و زندگی می‌باشد.]

جناب آقای نصر‌الله پورجوادي
مطلب اخيری كه در نشر دانش زير عنوان «11 سپتامبر و گفتگوی اديان» نوشته‌ايد (نشر دانش، مورخ پائيز 1382 ) بسيار مومنانه، غير منصفانه، يكجانبه بود و توهين به شعور ملی ايرانيان. اين نوشته مطلقاً ربطی با اكثر مطالبی كه قبلاً از شما خوانده بودم نداشت؛ گويی نويسنده‌یِ مقاله مومنی‌ست متوهم كه اساس تفكرش را تئوری توطئه تشكيل می‌دهد و هيچ ارتباطی با آن نصرالله پورجوادی ندارد، كه در كنار دانش خود، به ميمنت انقلاب اسلامی و نقش خالِ خود در ايجاد تشكيلات امنيتی در تمام سالهای انقلاب مسؤوليت «نشر دانش» را در كشور اسلامی برعهده داشته است.

انتشار اين گونه مطالب خاصه از قلم كسی كه می‌تواند بر روی نسل جوان و كم اطلاع از تاريخ جهان و ايران و اسلام تاثير فراوانی بگذارد قابل تأمل است. بسياری از مطالبی كه شما به عنوان حقايق تاريخی در اين مطلب عنوان كرده‌ايد يا مطلقاً نادرست است يا محيلانه دستكاری شده و با حقيقت واقع وفق نمی‌دهد. و احياناً اگر هم به قصد دستکاری در وجدان خوانندگان به رشته تحرير در نيامده باشد، در اين امر موفق است. به نمونه‌هايی از آن اشاره می‌كنم. اما ابتدا به اين ادعای شما می‌پردازم كه گويا مسيحيان و يهوديان صهيونيست اسلام را دين خشونت معرفی كرده‌اند. آيا اين طور است؟

شما كه در تهران نشسته‌ايد، لابد هر روز روزنامه‌های جمهوری مقدس اسلامی از قبيل كيهان و رسالت و لثارات‌الحسين و جز آن را می‌بينيد. آيا خشونتی كه در صفحات اين روزنامه‌ها موج می‌زند از سوی مسيحيان و يهوديان صهيونيست القاء شده؟ آيا روزنامه كيهان كه توسط آقای شريعتمداری نماينده آيت‌الله علی خامنه‌ای رهبر مسلمانان جهان اداره می‌شود جيره‌خوار صهيونيسم جهانی است؟ خشونت ظاهر و مستتر در سخنان ائمه جمعه در تهران و ديگر شهرستانها، به خصوص سخنان آيت‌الله يزدی رئيس سابق قوه قضاييه و آيت‌الله خزعلی عضو سابق شورای نگهبان و آيت‌الله مصباح يزدي، كه هر سه مورد تاييد رهبر جمهوری اسلامی هستند، ناشی از القاآت صهيونيسم و مسيحيت است؟ بگذريم از اظهارات خشونت‌بار آيت‌الله هاشمی شاهرودی كه تا چندی پيش قرار بود انقلاب اسلامی در عراق را رهبری كند و رياست «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» را بر عهده داشت و اينك به يمن «برخی روابط» با سيد علی خامنه‌ای بر مسند قاضی‌القضات جمهوری اسلامی ايران تكيه زده است. البته اظهارات ايشان را می‌توان حمل بر عدم تسلط ايشان به زبان فارسی كرد و خشونت مستتر در زبان مقدس عربي! بگذريم.

جمهوری اسلامی -بنا به آمار و ارقام منتشر شده در روزنامه‌های مورد تاييد ولی فقيه در ايران- در 25 سال حكومتش حدود 50 هزار نفر را اعدام كرده است. در ميان اعدام‌شدگان بودند بچه‌های ده‌دوازده‌ساله‌ای كه به جرم همراه داشتن «نمك»! اعدام شدند (رجوع كنيد به روزنامه‌های كيهان و اطلاعات و جمهوری اسلامی در سالهای 1360 تا 1367). اين خشونتها را صهيونيستها و مسيحيان كردند يا مسلمانان به فرمان «رهبر کبير» انقلاب اسلامي؟ آيا همه اينها «تبليغات منفي» دشمنان اسلام است كه در روزنامه‌های عاصمة‌البلاد اسلام چاپ شده؟ وقتی دوستان اسلام بمنظور گسترش دين، چنان كه خودشان مدعی‌اند، انتشار خشونت می‌كنند، دشمنان چه احتياجی به تبليغات منفی دارند؟ هيچ‌وقت سعی كرده‌ايد فرمايشات آيت‌الله خمينی را كه در بيست و چند جلد كتاب نفيس با پول بيت‌المال مسلمين چاپ شده مطالعه كنيد؟ من كرده‌ام. باور كنيد خشونتی كه در سراسر آن موج می‌زند نياز هرگونه تبليغات منفی از سوی مسيحيان و يهوديان صهيونيست را برطرف می‌سازد. حالا كه شنيده‌ام به هزينه همين بيت‌المال اين كتاب نه فقط به زبانهای انگليسی و فرانسه و روسی و چينی و عربی و عبري، بلكه به زبانهای ممالكی كه متحد استراتژيكی جمهوری اسلامی هستند، چون بوركينافاسو و گينه‌یِ بيسائو و زيمبابوه و مالی نيز ترجمه شود تا هم فايده‌یِ آن عام شود، هم عده‌ای به نوايی برسند و هم -لابد- دست «صهيونيسم جهاني» و «مسيحيت» برای تبليغ خشن‌بودن اسلام پرتر گردد تا امثال شما بعداً بتوانند مدعی شوند كه صهيونيسم و مسيحيت مدعی خشونتبار بودن دين مبين هستند!

آقای پورجوادي!
شما چطور منكر بديهيات می‌شويد؟ البته كه اسلام با ضرب شمشير گسترش يافت. به شمال آفر يقا و اندلس بنگريد كه اين‌همه كتاب با عنوان «فتحنامه» به زبان عربی درباره‌یِ آنها در دست است و شرح كشتارهای بيرحمانه برای گسترش اسلام در آنها آمده است، با ذكر جزئيات و نام فرماندهان و تعداد و بعضاً نام افراد مقتول و مقاومتهای آنان. راه دور نرويم. به همين ايران بنگريد كه شما -و بسيار ديگر از نيروهای ملي-مذهبي!- تكرار می‌كنيد كه اسلام بدون خشونت به ايران رسيد و مردم ايران نه به اجبار كه از روی رضا وقتی اسلام به آنها عرضه شد مسلمان شدند! نگاهی بياندازيد به تاريخ طبري، و تاريخ بلعمی و ساير تواريخی كه وقايع حمله نظامی اعراب نومسلمان را به ايران شرح داده‌اند و ببينيد كه آيا بجز شمشير و خونريزی چيز ديگری در آن می‌يابيد؟ هيچ فكر كرده‌ايد اگر ايرانيان اسلام را بدون زور شمشير پذيرفتند، چه لزومی داشت كه اعراب به جنگشان عليه ايرانيان نام «الجلولا» بدهند كه دشت پوشيده از جسد باشد؟ اين چه نوع عرضه‌ای بود كه برای پذيرش آن دشت پوشيده از جسد لازم می‌آمده؟ اين چه عرضه محبت‌آميزی بوده است كه به قول طبری ابوعبيد ثقفی جوی خون در تيسفون روان كرد؟ (نگاه كنيد به طبري، جلد چهارم)

فرمان اميرالمومنين عمر خليفه‌یِ دوم را خطاب به نيروهای تازه مسلمان اعراب برای حمله به ايران مسلماً خوانده‌ايد که می‌گويد:
«حجاز جای ماندن شما نيست مگر آن كه آذوقه جای ديگر بجوييد كه مردم حجاز جز به اين وسيله نيرو نگيرند. روندگان مهاجر كه به وعده‌یِ خدا می‌رفتند كحا شدند؟ در زمين روان شويد كه خدايتان در قرآن وعده داده كه آن را به شما می‌دهد و فرموده كه اسلام را بر همه دينها چيره می‌كند. خدا دين خويش را غلبه می‌دهد و يار خود را نيرو می‌دهد و ميراث امتها را به اهل آن می‌سپارد. بندگان صالح خدا كجايند؟» (تاريخ طبري/ جلد 4/ص 1587)

در كجای اين بيانيه رسمی به قول امروزيها «سرفرماندهی ارتش اسلام» كه برای دست اندازی و حمله به ايران صادر شده ارائه غير خشونت‌آميز اسلام به ايرانيان مطرح شده؟ نه اين است كه اعراب نومسلمان برای آب و علف بهتر به سوی سرزمينی آبادتر هجمه آوردند؟ و تازه برخی از هجمه كنندگان حتی مسلمان هم نشده بودند و بعد از حمله و پيروزی و غارت برای گرفتن سهم از غارت سپاه اسلام مسلمان شدند (از جمله رجوع كنيد به تاريخ طبري، ج 4/ص 1683). در همين جلد از طبری می‌تواند داستانهای گوناگونی از خشونتهای اعراب عليه ايرانيان بيابيد از حمله به مراسم عروسی و كشتار تا نمونه‌هايی كه مثلاً فلان سردار عرب به محض آن كه يك پارسی می‌بيند با دستبندی كه گمان می‌كند طلاست، سريعاً سر او را از تن جدا می‌كند تا صاحب آن دستبند طلا شود، و اين‌همه نه در جنگ، كه هنوز در ماههای پيش از قادسيه است. بگذريم که اميرالمومنين عمر خليفه دوم – که شيوه حکومتی اش از بسياری جهات از سوی امام پخينی مورد تقليد قرار گرفت – فرمان داد که اموال هر پارسی متعلق به کسی است که او را به قتل می‌آورد.

بعد هم وقتی مدعی می‌شويد كه آنها -يعنی متجاوزان عرب- اسلام را به ايرانيان عرضه كردند، بايد بتوانيد دست كم به اين سؤال پاسخ دهيد كه عرضه كنندگان اسلام خود از اسلام چه می‌دانستند؟ بر اساس متون تاريخی بسياری از حمله‌كنندگان بعد از حمله و هنگام تقسيم غنائم مسلمان شدند. بسياری از آنان -از جمله مثلاً جنگجويان قبيله تميم- با وعده غنايم جنگی به سپاه سعد پيوستند. كما اين كه بسياری از جنگجويانی كه درمناطق تحت نفوذ ايران ساسانی بودند -از جمله حيره- نيز با همين تدبير عمر و سعد به سپاه «اسلام» پيوستند. بنابراين آنها اگر هم قصد عرضه‌یِ اسلام را داشتند، از اسلام يقيناً جز غارت و كشتار نمی‌دانستند. آيا ايرانيان تسليم همين عرضه، و به قول امروزيها «قراءت» از اسلام شدند؟ خجالت هم گرچه غير اسلامی است، ولی بد چيزی نيست.

گاهی اوقات -بخصوص وقتی صحبت از دين به ميان می‌آيد- سكوت بهترين كارهاست. طرح اين موضوع لاجرم منِ نوعی را وادار می‌كند كه حقيقت مطلب را پی جوييم و اين به ضرر همان دينی است كه شما قصد دفاع ازآن را داريد.

آقای پور جوادي!
خشونتهايی كه سپاه اسلام در مورد ايرانيان مرتكب شد -و برخلاف توهمی كه درميان شيعيان وجود دارد علی داماد پيامبر و فرزندانش حسن و حسين نيز در اين خشونتها سهم بسزايی داشتند و پس از غارت هم سهم بسزايی بردند- به‌تفصيل در همين تاريخ طبری آمده، كه نويسنده‌اش مردی مومن بوده و تفسير قرآنش هم از متون معتبر اسلامی‌ست .

اما اين خشونتها و اجبار و زور شمشير كه منتهی به «مسلمان» شدن مردم ايران و مردمان ساير مناطق شد، فقط منحصر به ايرانيان نبود. خود اعراب اولين قربانيان زور و تزوير و شمشير و خشونت محمد بن عبدالله و ديگر صعاليک بودند. كافی‌ست نگاهی اجمالی به معتبرترين تاريخ زندگی پيامبر اسلام يعنی سيره ابن هشام و آنچه وی و ابن اسحق روايت كرده‌اند بياندازيد تا دريابيد كه بنيانگذار اسلام چگونه با ضرب شمشير و زور و بدون رعايت هيچگونه مبانی اخلاقی و انسانی حكومت خود را به شبه جزيره تحميل كرد و گسترش داد. مگر اين كه معتقد باشيد ابن هشام و ابن اسحق هم صهيونيست بوده اند!

در ميان كدام يك از حدود هشتاد غزوه و سريه‌ای كه پيامبر اسلام در آنها شركت داشته و يا به فرمان او انجام شده، می‌توانيد نشان بدهيد كه قصد پيامبر و يارانش «عرضه‌یِ» اسلام بوده است؟ به استناد همه متون تاريخی باقی مانده، هدف اصلی در تمام آنها داراييهای کاروانهايی بوده كه از سوی پيامبر و يارانش مورد هجوم واقع شده‌اند. حتی يك نمونه هم در تاريخ طبری و تاريخ بلعمی‌و سيرة رسول‌الله كه از امهات كتب تاريخی اسلام است و تاكنون هيچ مورخ و مومن اسلامی صحت آنها را مورد سؤال قرار نداده، نمی‌توانيد نشان بدهيد كه در آن گفته شده باشد هدف از انجام حمله‌های پيامبر و يارانش به كاروانهای تجارتي، اشاعه‌یِ دين -به هر معنی مگر به معنی راهزنی- بوده است، بلكه دست كم در دو مورد پيامبر يارانش را از حمله به كاروانی بازداشت زيرا جاسوسان خبر داده بودند «اموال قابل اعتنايي» در آن نيست. اين استنباط از معنی كلمه‌های غزوه و سرّيه هم مشهود است. اگر المنجد دم دست نداريد نگاهی بياندازيد به منجدالطلاب. باز هم لازم است پيش بروم؟

بعد به مسأله صلح‌آميز بودن اسلام پرداخته‌ايد و استدلال كرده‌ايد كه لفظی كه در فارسی و لاتينی برای صلح به كار می‌رفته درواقع ضد جنگ بوده (آشتی و pax) و از اين مقدمه درست اين نتيجه نادرست را گرفته‌ايد كه چون در اسلام صلح با واژه «سلام» بيان می‌شود پس اسلام دين صلح است! ولی تجاهل العارف كرده و مطلقاً خود را با اين حقيقت آشنا نشان نداده‌ايد كه «اسلام» به معنی تسليم است (submission) و نه صلح (peace) !

اين استدلال شما مرا به ياد استدلالی انداخت كه برخی از كمونيستهای وطنی در كردستان در قبال هيات اعزامی دولت موقت كردند و به آنها گفتند برای «صلح» بايد دولت مركزی نيروهايش را از كردستان خارج كند، پادگانها را همراه با سلاحهای سنگين به ما واگذار كند و آن گاه ما برای «صلح» آماده‌ايم، يعنی اول «تسليم» شويد و بعد صلح می‌كنيم!

اسلام هم دقيقاً به معنی تسليم بلاقيد و شرط است، اگر تسليم شويد در كنف حمايت آن می‌مانيد؛ يعنی چيزی شبيه آنچه مافيای ايتاليايی بنياد نهاد: اگر كسبه باج می‌دادند از آنها حمايت می‌كرد و اگر نمی‌دادند اوباش را برای تخريب محل كسب آنها می‌فرستاد. بی جهت نيست كه اصلاح طلبان حكومت اسلامی از بدنه‌یِ نظام مقدس اسلامی بعنوان «مافيا» ياد می‌كنند. البته شباهتهای ديگری هم ميان اسلام و مافيا وجود دارد، از جمله اين كه خروج از هر دو غير ممكن است و منجر به قتل می‌شود!

مطمئن هستم كه شما فرق بين تسليم و صلح را می‌دانيد، اگر چه در اوايل انقلاب كه به همراه ديگر روشنفکران دينی چون عبدالکريم سروش و حداد عادل و امثالهم تبليغ ولايت فقيه می‌كرديد فرق بين آزادی رای و سلب رای از مردم را نمی‌دانستيد، چون از مردم رای گرفتيد كه بنا به ولايت فقيه ديگر حق رای نداشته باشند!

بعداً اشاره كرده‌ايد به برخی از آياتی كه در قرآن اشاره به «صلح» دارند. در اين مورد هم بسيار غير منصفانه عمل كرده‌ايد و مرا از جمله ياد دعوای لفظی بازرگان و خمينی انداختيد وقتی كه رهبر انقلاب اسلامی از مردم ايران خواست جاسوسی يكديگر را بكنند و «فقط دو تا خانه اينور و آنور»شان را بپايند و خبركِشی كنند. اين تقاضای رهبر اسلام با مخالفت مهندس بازرگان مواجه شد و آيه از قرآن آورد كه «لاتجسسوا...» ولی بلافاصله آقای خمينی با پرخاش امامانه (يا چنان که روشنفکران دينی از او ياد می‌کردند «پيامبرگونه») فرمودند كه چرا «همه‌اش آيات رحمت» را در قرآن می‌خوانيد اين‌همه آيات جنگ و قتال را چرا نمی‌خوانيد؟ بنده هم همين سؤال را از شما می‌كنم، چرا شما به معدودی از «آيات رحمت» بند كرده ايد؟ بگذريم كه همين آيات باصطلاح رحمت نيز بر بستری از خشونت قرار دارند. نگاهی به جزوه‌هايی كه كلمات قرآن را شمارش كرده‌اند بيندازيد، و اگر نداريد بگوييد تا يك نسخه از آن را برايتان بفرستم -و ببينيد كه بيشترين كلمه‌هايی كه در سراسر قرآن به كار رفته اشتقاقهای «قَتَلَ» است. بعد تازه مدعی می‌شويد كه صهيونيست‌های مسيحی و يهودی تبليغ منفی كرده‌اند كه اسلام دين خشونت است، يعنی می‌فرماييد قرآن را هم صهيونيستهای مسيحی و يهودی روايت کردند و نوشتند؟ محمد بن عبدالله و ابن مسعود و عايشه و علی و ابوبکر و عمر و عثمان هم يهودی و صهيونيست بودند؟

اين چند نمونه را كه ماحصل دانش وسيع اسلامی آيت‌الله خمينی پيشوای عاليقدر انقلاب اسلام و شخص شما بود محض يادآوری نقل می‌كنم:
«مذهبی كه در آن جنگ نيست ناقص است. اگر به حضرت عيسی سلام‌الله عليه هم مهلت می‌دادند به همين ترتيب عمل می‌كرد كه حضرت موسی سلام‌الله عليه عمل كرد و حضرت نوح سلام‌الله عليه عمل كرد. اين اشخاصی كه گمان می‌كنند كه حضرت عيسی اصلاً سر اين كارها را نداشته و فقط يك ناصح بوده است، اينها به نبوت حضرت عيسی لطمه وارد می‌كنند، برای اين كه پيامبر شمشير دارد، جنگ دارد، جنگ می‌كند كه مردم را نجات بدهد. همان طور كه امامهای ما هم همه جندی بودند، با لباس سربازی به جنگ می‌رفتند، همه آدم می‌كشتند. آنهايی كه می‌گويند اسلام دين جنگ نيست و اسلام نبايد آدم كشی بكند اسلام را نمی‌فهمند. قرآن می‌گويد جنگ جنگ، يعنی كسانی كه تبعيت از قرآن می‌كنند بايد آن قدر به جنگ ادامه دهند تا فتنه از عالم برداشته شود. جنگ يك رحمتی است برای تمام عالم و يك رحمتی است از جانب خداوند برای هر ملتی در هر محيطی كه هست. شما چرا هی آيات رحمت را در قرآن می‌خوانيد و آيات قتال را نمی‌خوانيد؟»
(30 آذر 1363، در مراسم رسمی تولد پيامبر اسلام)

آيا آيت‌الله خمينی هم صهيونيست يهودی و مسيحی بود؟

در جای ديگر:
«قرآن می‌گويد: بكشيد، بزنيد، حبس كنيد. شما فقط همان طرفش را گرفته‌ايد كه به اصطلاح شما رحمت است. اينها رحمت نيست، مخالفت با خداست. اميرالمومنين اگر بنا بود مسامحه كند شمشير نمی‌كشيد تا 700 نفر را يك دفعه بكشد. با محاكمه و زندان كار درست نمی‌شود و اين عواطف كودكانه بر قانون خرد نيست.»
(در مراسم سالگرد انقلاب، 14 بهمن 1363).

دوباره می‌پرسم: آيا آيت‌الله خمينی هم صهيونيست يهودی و مسيحی بود؟

البته از شما بعنوان يك «مومن-دانشمند» بعيد نيست كه بگوييد آن 700 نفر يهودی خودشان را به كشتن دادند تا بعدها بازماندگانشان يا همدينانشان بتوانند مدعی شوند كه اسلام دين خشونت است!

قبل از آن هم آيت‌الله خميني، قبل از پيروزی انقلاب اسلامي، در پيامی خطاب به ملت مسلمان ايران و در انتقاد از رژيم شاه گفته بود:
«هر انقلاب اسلامی در آن يك مطلبی هست. در آن يك كُشتنی هست يك ناراحتی هست. همچنين نيست كه خوب اسلام را ما بايد ببينيم اولش چه جور به دست آمد، اين اسلام اين پيغمبر اكرم(ص) آن وقتی كه اجتماعات را درست كرد و توانست قيام بكند بر ضد شرك و كفر و بی عدالتی‌ها با چه مصيبت‌هايی گرفتار بود چه جنگهايی كرد و چه كشتارهايی داد و خودش چه زحماتی كشيد و چه جراحاتی برداشت. اسلام از اول وقتی زائيده شده است، آن روزی كه اعلام شد به اين كه حالا ديگر بايد قيام كرد در مقابل اينها از آن روز برنامه‌اش اين بود كه بزند و بكشد و كشته شود برای اصلاح حال جامعه برای اين كه اين دزدها را و اين خيانتكارها را قطع اياديشان را بكند. قطع حياتشان را بكند، اينها مضر به جامعه هستند اين باغدارها و اين كاروان دارهای قريش مضر به جامعه هستند اينها بايد از بين بروند. از اول اسلام وضعش اين بوده....» (نقل از كتاب «پيامها و سخنرانيهای امام خمينی از شهريور 1320 تا هجرت پاريس، 1361، تهران، صفحه‌یِ 300)[1]

اسلامی كه به قول آيت‌الله خمينی از روز اول «برنامه‌اش اين بود كه بزند و بكشد و كشته شود» دين خشونت نيست؟ بی انصافی هم حدی دارد. شرم هم، اگرچه غير اسلامی است و ما فرمايش «لا حيا فی‌الدّين» را داريم، اما گاهی اوقات خوب است.

بعد اشاره می‌كنيد به يوم‌الله و شب قدر و حرفهايی كه...

همان شب قدر و يوم‌اللهی كه پيشوای شما آيت‌الله خمينی درباره‌اش گفته بود:
«روز خوارج روزی است كه اميرالمومنين سلام‌الله عليه شمشيرش را كشيد و اين فاسدها را مثل غده‌های سرطانی درو كرد و تمامشان را كشت. آن روز يوم‌الله بود. روزهايی كه خدای تعالی برای تنبيه ملتها به آنها زلزله وارد می‌كند، سيل وارد می‌كند، طوفان وارد می‌كند و خلاصه به مردم شلاق می‌زند كه آدم بشويد. اينها همه روز خداست و چيزهايی كه به خدا مربوط است.» (17 شهريور 1358)

پس بر اساس قرآن و راوی صادق آن آيت‌الله خميني، يوم‌الله همين زلزله بم است، زلزله رودبار است، مگر اين كه مدعی شويد آيت‌الله خمينی هم آلت دست صهيونيستهای مسيحی و يهودی بوده است!

خوب حالا می‌گوييد چي؟ همه اينها را فراموش كنيم و بگوييم اسلام دين صلح است؟ آيا با گفتن و تكرار اين كه اسلام دين صلح است، اسلام دين صلح می‌شود؟

«شب نگردد روشن از فكر چراغ
ذكر فروردين نيارد گل به باغ»

يادتان رفته كه به فرمان همين آقای خمينی -و به شهادت آقای منتظری كه خود درجنايات جمهوری اسلامی سهيم است- دست كم پنج هزار نفر را در زندانهای ايران قتل عام كردند، كسانی كه حتی با معيارهای جمهوری اسلامی اكثراً مدت محكوميتشان به پايان رسيده بود؟ اينها خشونت نيست؟ اينهارا صهيونيستها و مسيحيان كردند؟ شرم نمی‌كنيد؟ به قول روح‌الله خمينی شما واقعاً بايد «خجالت باشيد»!

همين آقای خمينی نبود كه چند ماه پيش از حمله‌یِ صدام حسين به ايران طی تلگرافی به آيت‌الله صدر در عراق نوشت كه «آنجا بمانيد و نهضت سقوط صدام را رهبری كنيد»؟ (نقل به معني) (متن تلگراف در روزنامه‌های كيهان و اطلاعات همان زمان چاپ شد). آيا آقای خمينی نمی‌دانست كه همه تلگرافها توسط رژيم لعنتی صدام حسين بازبينی می‌شود؟ البته كه می‌دانست. پس چرا چنين تلگرافی نوشت؟ زيرا می‌خواست صدام حسين آقای صدر و خانواده‌اش را از ميان بردارد. غير از اين است؟ اگر اسم اين كار رذالت و خشونت نيست، شما بفرماييد چيست؟ و آيا ما نبايد چون آقای خمينی بزرگترين دانشمند اسلام شناس، اين نوع رذالتها را -كه كم از سوی او صورت نگرفته- انجام داده، آنها را «رذالت اسلامي» و «خشونت اسلامي» بناميم؟

در جايی ديگر هم خلط مبحث كرده‌ايد كه همه اديان در برهه‌هايی از زمان خشونت بكار برده‌اند و اسلام از اين نظر مستثنی نيست. اين ادعای شما فقط نيمی از حقيقت است و لايد می‌دانيد كه درباره كسانی كه نيمی از حقيقت را بيان می‌كنند، چه می‌گويند. بله در همه اديان وقتی حكومت تشكيل دادند خشونتهای وحشتناكی انجام شده، عمدتاً به دست روحانيان و اذناب «علمي» و «عملي» شان، ولی كدام دين را سراغ داريد كه پيامبرش چنين خشونتهايی را به كار برده باشد؟ مشكل اسلام اين است كه هنوز نمی‌داند دين است يا حكومت. شما به جای اين که بحث نادرست بودن خشونت اسلامی را -عليرغم انبوه اسناد و مدارك تاريخی تهيه شده توسط مسلمانان معتقد و نه مسيحيان و يهوديان- مطرح كنيد، بياييد (اگر راست می‌گوييد) به موضوعهای اساسی مسلمانان بپردازيد. بياييد مطرح كنيد كه چرا اسلام فاقد يك نظام اخلاقی است و چگونه می‌توان يك نظام اخلاقی برای اسلام تعبيه كرد. خودتان را به كوچه‌یِ علی چپ نزنيد كه يعنی چه اسلام فاقد نظام اخلاقی است، ما كه اين‌همه حديث و روايت در باب درستی رفتار و كردار و... داريم. بله اسلام شايست و ناشايست دارد، ولی «نظام اخلاقي» ندارد.

نظام اخلاقی به اين معنی كه يك حكم اخلاقی در مورد همه مردم اعم از عالی و دانی و روحانی و غير روحانی و پيامبر و غير پيامبر ساير و رايج باشد. مثلاً وقتی می‌گوييم دزدی بد است معنی آن اين باشد كه دزدی برای همه بد است و اگر كسی امام جماعت يا پيشوای دين بود نمی‌تواند از اين قاعده استثنا باشد (غزوات و سرايا). راستی هيچ‌وقت فکر کرده‌ايد چرا بعضی از شريعتمداران معتقدند مجازات «قطع يد» دزدان شامل راهزنان نمی‌شود و فقط شامل دزدی از «حصن» می‌شود؟ اگر می‌گوييم دروغ بد است برای همه بد است (نه اين كه پيامبر را استثنا كنيم، برای نمونه‌های متعدد بنگريد به سيره ابن هشام و روابط پيامبر با همرزمان و مخالفانش). وقتی گوييم خلف وعده بد است برای همه بد باشد نه اين كه برای ائمه اشكالی نداشته باشد. اگر می‌گوييم پيمان شكنی بد است برای همه بد باشد نه اين كه پيامبر حق داشته باشد پيمان خود را به قصد شكستن آن متعقد کند و به آن افتخار (صلح حديبيه)؟ همين موضوع چندی پيش با يكی از روحانيان قم در يك بحث راديويی مطرح شد و ايشان فرمودند كه «يكی از افتخارات اسلام اين است كه نظام اخلاقی آن نسبی است»! بياييد (اگر می‌خواهيد خدمت به اسلام كنيد) يك نظام اخلاقی را رواج دهيد كه نسبی نباشد.

آقای پور جوادي!
هيچ فكركرده‌ايد كه چرا اخلاقيات جامعه ايران در اين 25 سال اخير و حكومت مقدس اسلامی تا اين حد نزول كرده است؟ (با وجودی كه در انصافتان بشدت شك كرده‌ام ولی اگر به قدر دانه‌یِ جوی انصاف درشما باقی مانده باشد نمی‌گوييد امروز وضع اخلاقی مردم بهتر از دوران طاغوت است، بنابراين از آوردن نمونه‌ها خودداری می‌كنم).

شعار صدر انقلاب اسلامی كه «ايران را سراسر با منطق مسلمان می‌كنيم!» گذشته از آن كه مؤيّد نظر رهبر انقلاب بود كه ايرانيان مسلمان نيستند و بايد مسلمان شوند، امروز در عمل تبديل به اين شده كه به حول و قوه الهی «ايران را سراسر روسپی‌خانه» كرده‌ايد! بجز امام جمعه تهران در زمان فتحعليشاه كه بنا به منابع تاريخی دو «نجيب‌خانه» در تهران داشته است و از فوايد شرعی آن بهره می‌برده، آيا تا قبل از انقلاب اسلامی ‌(كه به فتوای امام خمينی اسلام در محاق بود) هيچ روحانی بود كه رسماً به پااندازی اشتغال داشته باشد؟ چطور شد كه يك‌دفعه آيت‌الله منتظری مقدم نماينده الله و ولی فقيه در كرج و قاضی شرع كه به جای علی ابن ابيطالب نشسته صاحب روسپی‌خانه از آب در آمد؟ و چطور شد كه پس از لو رفتن او و بازداشت موقتش، آزاد شده و در كنف اسلام مشغول دعاگويی است؟ پس چرا شما عليه نويسنده آيات شيطانی موضع گرفتيد و اورا محكوم به مرگ كرديد؟ مگر او چه گفته بود؟ قهرمان داستان خيالی رشدی در شهر جاهليه صاحب روسپی‌خانه‌ای بوده است، و تازه اين امام شما بود که با علم لدن (چون حتماً انگليسی نمی‌دانست مگر آن که دانشمندان متدينی چون شما برايشان ديلماجی کرده باشند) مدعی شد آن قهرمان در واقع پيامبر اسلام است، و آن داستان درباره‌یِ اسلام. فكر نمی‌كنيد ذهن مريض امام خمينی هم مثل آيت‌الله منتظری مقدم كار می‌كرده و در واقع اين آقای خمينی است كه با اتكاء به دانش وسيع اسلامی خود اين تفكر را رشد داد كه مطالب «آيات شيطاني» از آن جهت مورد تكفير واقع شد، كه جنبه‌هايی از حقايق تاريخی در آن نهفته بوده است؟

آيا بر اساس همين تفکر نيست که چند سال بعد نماينده الله و محمد بن عبدالله و ولی فقيه در کرج روسپی‌خانه باز می‌کند و آب از آب تكان نمی‌خورد؟ شما هيچ شنيديد كه چه بر سر آيت‌الله منتظری مقدم، پس از لو رفتن روسپی‌خانه‌اش در عاصمه البلاد اسلام آمد؟ هيچ! حضرت آيت‌الله كماكان در كنف حمايت اسلام زندگی می‌كند، زيرا لابد توانسته در دادگاه ثابت كند كه داير كردن نجيب‌خانه در نظام مقدس اسلام جزو حسنات است و ياعث ثواب اخروي!

آقای پورجوادي!
چرا پری بلنده و اشرف چهارچشم از سردسته‌های شهرنوی حكومت طاغوت سزايشان اعدام است ولی آيت‌الله منتظری مقدم در كنف حمايت اسلام باقی می‌ماند؟ نه اين است كه آيت‌الله منتظری مقدم مستظهر به احكام شرعی و الهی‌ست و بنا به فتوای آيت‌الله خمينی در تکفير سلمان رشدي، اجرای سنت نبوی كرده و مصداق بارز اين مصراع كه «هرچه آن خسرو كند شيرين است؟»

می‌گوييد بايد به سرچشمه‌های دين رجوع کنيم و اسلام در سرچشمه‌های خود خشونت ندارد. عجب؟! اين كه مردی پنجاه و سه چهار ساله دختری هشت‌نه ساله را با خود به رختخواب ببرد و او را «افضا» كند خشونت نيست؟ يا بايد بگوييد تجاوز به دختر هشت‌نه ساله توسط مرد پنجاه و چند ساله خشونت نيست يا منكر اين شويد كه زندگی پيامبر اسلام از سرچشمه‌های دينی شماست. شق سومی هم وجود دارد؟

اين خزعبل را تكرار نكنيد كه ازدواج دختران هشت‌نه ساله در آن زمان رسم بوده. مطلقاً اين طور نيست. آيا می‌توانيد يك نمونه ديگر نشان بدهيد؟ اگر چنين رسمی بوده چرا دختران پيامبر در سنين بالای 16 سال -و مشخصاً فاطمه در بالای 18 سالگی- ازدواج كردند؟ بنده تمام كتب تاريخی را كه در دسترس داشتم محض پيدا كردن يك نمونه ديگر از ازدواج مردی پنجاه وچند ساله با دختری هشت نه سال تورق كردم و نيافتم. تازه اگر هم چنين موردی را بيابيد، لابد متوجه هستيد كه ظاهراً پيامبران مبعوث می‌شوند كه اعمال رذيلانه را براندازند، اين طور نيست؟

آقای پورجوادي!
اگر قصد فهم داشته باشيد، دليل اين سقوط اخلاقی خيلی ساده است. از زمان تجاوز نظامی اعراب (كه برخی‌شان بعداً هنگام تقسيم غنائم مسلمان شدند) به ايران در 1400 سال پيش تا قبل از انقلاب اسلامی تا تسلط مجدد مسلمان‌نماهای عرب‌زده كه حتی قصد تغيير زبان فارسی را كردند، جور اخلاق را عرفان و تصوف[2] می‌كِشيد. و با سركوب تصوف و عرفان، كه امروز شما باز هم برای تقويت استدلالتان به آن متوسل شده‌ايد، بار اخلاق هم بر دوش اسلام سوار شد و شد آنچه شد و امروز به يمن اسلام و اخلاقياتی كه ندارد -اگر چه مردم در ملا عام عرق نمی‌خورند و نماز می‌خوانند- اما فروش آدم و فحشا و تبهكاری و مواد مخدر و دروغگويی و دزدی و اختلاس و... سكه رايج است و بزرگترين مقامهای جمهوری اسلامی در آن نقش دارند. نمونه می‌خواهيد؟ الحمدلله بوی «آقازاده»ها تمام كشور را فراگرفته است!

ديگر نبايد و نمی‌توان لاپوشانی کرد، ما هر چه می‌كِشيم از اين اسلام است. هر بدبختی داريم ناشی از اين اسلام است. كدام‌يك از بدبختی‌های ما ملت است كه ربطی به اسلام نداشته و ناشی از اين اسلام نباشد؟ می‌توانيد حتی يكی نام ببريد؟ اين‌همه دزدي، اين‌همه دروغگويي، اين‌همه فحشا و مواد مخدر و رسوايی‌هايی كه بوی عطرش جهان را فراگرفته همه از اين اسلام است. آن وقت شما نشسته‌ايد و می‌گوييد اسلام خشونت ندارد؟ اسلام مادر همه خشونتهاست. كتابهای تاريخی را قبول نداريد؟ خود قرآن را چطور؟ منكر قرآن هم می‌شويد؟

همين امروز كه مقاله توهين‌آميز و غير منصفانه شما را می‌خواندم نوشته ديگری هم در روزنامه كريستين ساينس مانيتور بود درباره يك زوج مسيحی آمريكايی كه برای فراگرفتن قرآن به قم رفته‌اند و اينك سه سال است در آن جااقامت دارند ولی جالب اين كه سال اول اقامتشان را به آموختن فارسی گذارنده‌اند و فعلاً هم مشغول خواندن «حافظ» هستند! لابد برخی از روحانيان مترقي! ترجيح داده‌اند حافظ را بجای قرآن تعليم دهند، شايد خجالت كشيده باشند اين‌همه «قتلوا» «قتلوا» و «اقتلوا» «اقتلوا» را آموزش دهند، نكند كه آنها هم بعداً به صهيونيستها ی مسيحی و يهودی بپيوندند كه اسلام را خشن معرفی می‌كنند!

محبت كرده و فرموده‌ايد كه نمی‌خواهيد بگوييد اسماعيليه در طول تاريخ مرتكب اعمال تروريستی نشده‌اند. و نتيجه گرفته ايدكه كشتارهای بی‌امانی كه به اسم اسلام صورت می‌گيرد برخاسته از ذات اسلام و شهود اوليه اسلام نيست! شهّدالله كه عالمانه عامدانه دروغ می‌گوييد و خاك بر چشم مردم می‌پاشيد! لعنت خدا بر شما باد‍!

ترورريسم، يا به گفته آن آيت‌اللهی كه در نماز جمعه تهران در سال گذشته رسما تروريسم را با عنوان اسلامی آن «ارهاب» تاييد كرد كاملاً برخاسته از ذات اسلام است. مگر پيامبر اسلام فرمان نداد خانه آن مردی كه جرات كرده و از اوانتقاد كرده بود شبانه به آتش بكشند و همه اهالی آن را بکشند؟ به نظر شما آن خشونت نبود؟ يا خشونتی كه پيامبر بكند عين رافت اسلامی و رحمت است؟ سند می‌خواهيد؟ نگاه كنيد به ابن اسحاق و ابن هشام. يا بايد بگوييد اين عمل و آتش‌زدن خانه‌یِ مردم عملی تروريستی نيست، يا بايد پيامبر را از قوانين مستثنی كنيد. هر كدام را می‌خواهيد می‌توانيد انتخاب كنيد: فقدان نظام اخلاقی يا تاييد تروريسم؟ می‌بينيد كه هر طرفش را بگيريد بوی عطر آن بلند می‌شود.

بخشی از ترورهای شخصی و اجتماعی-سياسی پيامبر اسلام را -بر اساس متون معتبر اسلامي، همان متونی كه هم امروز در حوزه‌های «علميه» قم و نجف تدريس می‌شود- در مقاله‌ای احصاء كرده‌ام، اگر می‌خواهيد بفرماييد برايتان بفرستم.

آقای پورجوادي!
می‌دانيد كه اگر بخواهم از اين نمونه‌ها بياورم مثنوی هفتاد من كاغذ می‌شود و شما يقيناً همه آنها را بهتر از من می‌دانيد و لزومی به تكرار آنها نيست.

آقای پورجوادي!
شرط اول تلاش در رفع نواقص و مشكلات شناسايی آن نواقص و مشكلات است. اسلام در ذات خود مروج خشونت است. از زمان پيامبر اسلام تا همين امروز كه وارثان برحق پيامبر اسلام يعنی آيت‌الله خمينی و يارانش در ايران و اميرالمومنين عمر در افغانستان و سلطان حجاز كه هيچ نمازجمعه‌ای را بدون بريدن دست و پا و درآوردن چشم برگزار نمی‌كنند و دنيا هم چشم بر اين جنايتها بسته، تا بن لادن و القاعده كه به قول شما اعلان جنگ صليبی را بر بام دنيا و بلندترين برجهای نيويورك برافراشته، به همان ذات عمل می‌كنند. دست كم صهيونيستهای مسيحی و يهودی اين سعه صدر را دارند كه خانم وزير امور خارجه سابق آمريكا رسماً اعلام كند كه اسلام در آمريكا سريعترين رشد را در ميان اديان داشته و البته اسلامی كه در آمريكا و بخصوص در ميان سياه پوستان اين كشور رشد می‌كند اساساً با اسلام واقعی جامعه النبی معارض است و اعتقادات مسلمانان آمريكا در ايران و عربستان قطعاً مجازات مرگ دارند چون اينان، بعنوان مثال، معتقد به ختم نبوت نيستد و مثلاً لويس فراخان را كه پيغمبر امروزی آنان است همتا و همشان محمد بن عبدالله می‌دانند.

شما همه اينها را و بيشتر از اينها را می‌دانيد اما چون می‌خواهيد وارد اصل قضيه يعنی ذاتی بودن خشونت و نفرت پراكنی در اسلام نشويد آن را دور می‌زنيد و نشانی غلط می‌دهيد. شايد هم مثل آيت‌الله جوادی آملی كه هفت ميليون تومان گرفت و زيارتنامه‌یِ وارث برای آقای خمينی نوشت، برای شما هم منفعتی مالی يا رسيدن به مقامی بالاتر متصور باشد. شايد چون شما مثل رفيق گرمابه و گلستان خود، غلام يزيد شداد ظالم، دختری نداريد كه با عرضه او به محضر ولی فقيه برويد، لاجرم از اين راه می‌خواهيد «خدمتي» كنيد و اجرتی ببريد.

می‌خواهيد به اسلام خدمت كنيد، بيايد يك متن پاكيزه از قرآن به دست بدهيد، از آن نوعی كه اگر پيامبر همه محسنات ادعايی شما را داشت قرآن را می‌نوشت. می‌خواهيد به اسلام خدمت كنيد، بيايد مبانی اخلاقی برای اسلام تعبيه كنيد. يكی -و بلكه مهمترين- بنای اخلاقی راستگويی‌ست، بياييد از امروز تصميم بگيريد دروغ نگوييد، مگر نه اين در كتابهای درسی می‌نويسيد دروغگو دشمن خداست؟ آيا شما هم معتقديد روحانيان و دانشمندان متدين چون شما حق دارند دروغ بگوييد ولی عوام حق ندارند؟! بياييد دست کم به عنوان يک نمونه نادر نشان بدهيد که دروغ از ارکان اسلام شما نيست.

اگر می‌خواهيد به اسلام خدمت کنيد سکوت کنيد. شما بهتر از من می‌دانيد که اهميت کتابهای آسمانی در آن است که خوانده نشوند و اهميت اديان در آن که مورد بحث و مداقه قرار نگيرند. شما بهتر از من می‌دانيد که سفره نينداخته بوی مشک می‌دهد!

آقای پورجوادي!
امروز كه اسلام شما همه حيثيت مردم ما و بشريت را بر باد داده، تنها كاری كه از من نوعی بر می‌آيد اين كه نفرين كنم بر بنيانگذاران اين نهضت جهنمی در طول تاريخ و در ايران معاصر. خدا لعنت كند همه شما را و اميدوارم چند سالی بيشتر عمر كنيد تا شاهد نابودی انقلاب اسلامی باشيد، اگرچه نابودی ارزشهای اسلامی چون دروغگويی و خشونت و سرقت و راهزنی و پيمان شکنی و جز آن به زمان درازتری نيازمند است.

خدا شما ، همه روحانيان و اذنابشان را لعنت كند كه اين‌همه دروغ و دغل در كار خدا می‌كنيد، اگرچه می‌دانم كمتر روحانی اسلامی يافت می‌شود كه هنگام مواجهه با ملك الموت از وجود خدا استغفار نكند.

علی سجادی-واشنگتن دي. سي.
اول بهمن 1382


بعد از تحرير:
متاسفم كه گاهی اوقات مجبور به استفاده از كلماتی شده‌ام كه در قاموس من نيست. ولی انس ساليان دراز با امهات متون اسلامی چون قرآن و نهج البلاغه، و مشاهده اجرای قوانين الهی در سرزمينی که از آن برخاسته‌ام، لحن و زبان مرا هم «اسلامي» كرده است و نهال «لا حيا فی‌الدّين» در كُنه جانم ريشه دوانده؛ چه كنم كه «نخ كم است و سوزن نيست»

&
مأخذ:
[1]-[2]-[3]-[4]-[5]-[6]
?
پابرگ‌ها:
[1] حالا وارد آن قسمت نمی‌شويم كه چرا آقای خمينی ايرانيان قبل از انقلاب اسلامی را مسلمان نمی‌دانست و می‌خواست آنها را مسلمان كند. ولی به نظر شما آيا با آنچه در اين 25 سال رخ داده ، نبايد نتيجه بگيريم كه اسلام نه فقط يعنی خشونت، بلكه اسلام يعنی رواج فحشا، اسلام يعنی رواج دروغ، اسلام يعنی رواج دزدي، اسلام يعنی رواج خدعه، اسلام يعنی رواج مواد مخدر، اسلام يعنی رذالت، اسلام يعنی فقاهت و قس علی هذا؟
[2] فرموده‌ايد كه اسلام دين عشق است ولی برای استدلال و به کرسی نشاندن اين ادعای نامعقول خود به عرفان روی‌آورده‌ايد كه ريشه‌های هندی-ايرانی دارد و اگر هم رنگی اسلامی يافته قطعاً به خاطر حضور شمشير اسلام در سرزمينهای تحت سلطه بوده است. اين مقدمه درست كه در اسلام رابطه بين خالق و مخلوق رابطه عبد و رب است ولی ارتباط عبد و رب با عاشق و معشوق فقط می‌تواند از ذهنی خطور كند كه مطلقاً عنايتی به رابطه‌ی علّی ميان قضايا ندارد.

ديدار با اهريمن

چون سالِ سی‌ام از هجرتِ مصطفا اندر آمد، عبدالله ابن عامر ابن کُرَيز، مُجاشِع را به سيستان فرستاد و حرب کردند و بسيار از مسلمانان کُشتند و مُجاشِع بازگشت.
چون خبرِ مجاشع به نزديکِ عثمان رسيد که او از سيستان بازگشت بر آن حال، ربيع ابن زياد را با سپاهی بفرستاد سویِ عبدالله ابن عامر، که «اين را به سيستان فرست!»
عبدالله او را بفرستاد به سيستان. به پهره‌یِ کرمان برسيد، آن را به صلح بدادند و از آنجا به جالق [شد]. مهترِ آن با او صلح کرد. باز، ربيع او را گفتا «مرا سویِ سيستان راه بايد نمود.»
گفت : «اينک راه! چون از هيرمند بگذری، ريگ بينی و از ريگ بگذری، سنگريزه بينی. از آنجا خود قلعه و قَصَبه پيداست.»
ربيع رفت و سپاه برگرفت، هيرمند بگذاشت. سپاهِ سيستان بيرون آمد پيش، حربی سخت کردند و بسيار از هردو گروه کُشته شد و از مسلمانان بيشتر کُشته شد. باز، مسلمانان نيز حمله کردند، مردمِ سيستان به مدينه بازگشتند.
پس شاهِ سيستان -ايران ابن رستم ابن آزادخو ابن بختيار- موبدِ موبدان را و بزرگان را پيش خواند و گفت «اين کاری نيست که به روزی و سالی و به هزار بخواهد گذشت. و اندر کتاب‌ها پيداست و اين دين و اين روزگار تا ساليان باشد و به کُشتن و به حرب اين کار راست نيايد و کسی قضایِ آسمانی نشايد گردانيد. تدبير آن است که صلح کنيم.»
همه گفتند که «صواب آيد.»
پس، رسول فرستاد که «ما به حرب‌کردن عاجز نيستيم، چه اين شهرِ مردان و پهلوانان است. امّا با خدای حرب نتوان کرد و شما سپاهِ خداييد و ما را اندر کتاب‌ها درست است بيرون‌آمدنِ شما و آنِ محمّد و اين دولت دير بباشد. صواب صلح باشد تا اين کُشتن از هردو گروه برخيزد.»
رسول پيغام بداد.
ربيع گفت «از خِرَد چنين واجب کند که دهقان می‌گويد، و ما صلح دوستتر از حرب داريم.» امان داد و فرمان داد سپاه را که «سلاح از دست دور کنيد و کسی را ميازاريد، تا هر که بخواهد همی‌آيد و همی‌شود.»
پس، بفرمود تا صدری بساختند از آن کُشتگان و جامه افکندند بر پشت‌هاشان و هم از آن کُشتگان تکيه‌گاه‌ها ساختند. برشد، بر آنجا بنشست.
و ايران ابن رستم خود به نفسِ خود و بزرگان و موبدِ موبدان بيامدند. چون به لشکرگاه اندرآمدند، به نزديکِ صدر آمدند، او را چنان ديدند. فرود آمدند و بايستادند. و ربيع مردی درازبالا و گندمگون بود و دندان‌هایِ بزرگ و لب‌هایِ قوی. چون ايران ابن رستم او را بر آن حال بديد و صدرِ او از کُشتگان، بازنگريد و ياران را گفت «می‌گويند اهريمن به روز فراديد نيايد. اينک اهريمن فراديد آمد -که اندر اين هيچ شک نيست!»
ربيع بپرسيد که «او چه می‌گويد؟» ترجمان باز گفت. ربيع بخنديد بسيار.

&
تاريخِ سيستان. بازخوانیِ متون. ويرايشِ متن: جعفر مدرّس صادقی. نشرِ مرکز. اوّل، 1373. (ص41 تا 43.)

قطعه‌شعری به کُردیِ قديم، در شکوه از تاختنِ تازيان به ايران

اين قطعه‌شعرِ کوتاه را ملک‌الشّعراء بهار، در مقاله‌یِ «شعر در ايران» [1]، آن‌جا که به بررسیِ شعر در ايرانِ کهن می‌پردازد، نقل نموده؛ و آن را سندی می‌گيرد بر اين راستينه که: شعر از کهن‌ترين ايّام در ايران وجود داشته؛ و نه‌چُنان است که عدّه‌ای به‌غلط، و تحتِ القاآتِ ناروا می‌پندارند که بعد از اسلام، و به تقليد از شعرِ عربی پديد آمده! -برایِ مطالعه‌یِ مقاله‌یِ بی‌نظيرِ بهار، و آگهی از پژوهش‌ها و نظراتِ او، پيرامونِ شعرِ ايرانی، به اصلِ کتاب مراجعه کنيد.

عينِ نوشته‌یِ بهار را بخوانيم:
د) شعرهایِ ده‌هجايیِ کُردی (قطعه‌یِ کُردی) جوانی انگليسی، در اين اواخر در شهرِ سليمانيّه، اشعاری به زبانِ کردی کشف کرده است که اگر جعلی نباشد به‌نظرمی‌رسد که متعلّق به اوايلِ هجومِ عرب به ايران باشد؛ و ازجمله اشعارِ ايرانیِ هجايی مجسوب خواهد شد که هم‌امروز در نزدِ قاطبه‌یِ اکراد متداول است، و بعد شرحِ آن خواهد آمد.
اين اشعار، گويند به خطِّ پهلوی و بر پوستِ آهو نوشته بوده است، و کسی که آن را به‌دست‌آورده بود برایِ روزنامه‌یِ «شرقِ نزديک» فرستاد و در آن‌جا منتشر گرديد؛ ولی اين‌جانب نسخه‌یِ آن را از استادِ دانشمند آقایِ دکتر سعيد کردستانی به‌دست‌آورد؛ و ترجمه‌یِ آن هم از طرفِ جنابِ‌ ايشان شد؛ و ما عيناً صورتی که معزی‌اليه [2] برایِ ما فرستاد، اين‌جا درج کرديم:

هرمزگان رَمان آتران کژان
هوشان شاروه گوره گاوران
زور کره ارب کردنا خاپور
گنانی پاله بشی شاره زور
ژن و کنيلکا وديل بشينا
مرد آزاتلی ژروی هوينا
روش زردوشتر ماننه و بی‌دس
بزيکا نيکا هورمز و هويچ‌کس


ترجمه‌یِ قطعه‌یِ کردی:
پرستش‌گاه‌هایِ هرمزدی ويران شد و آذرِ آن کشته گشت
خود را پنهان ساختند بزرگ و بزرگان
تازیِ زورکار و زورگوی ويران ساخت
شهرهایِ "پهله" را، تا بروی به شهرِ زور
زنان و دوشيزگان به اسيری رفتند
آزادمردان در خون غلتيدند
روشِ "زرتشتر" بی‌دستيار مانده است
اهورمزدا به هيچ‌کس رحم نمی‌کند.


اشعارِ مذکور، هر لختی يک بيتِ درست است و دارایِ ده هجا (سيلاب) می‌باشد، و بعد از پنج هجا وقف يا سکونی دارد؛ مانندِ:
هرمزگان رمان – آتران کژان


و اين وزن هنوز هم در ميانِ کردان متداول است، و شعرایِ نامیِ کُرد مانندِ «صيدی» از قبيله‌یِ «کوماسی» و «ملّا پريشان»ِ معروف، و «احمد بيک»ِ کوماسی و غيرهم، از اساتيدِ قديمِ کُرد، و هم‌چُنين شعرا و اساتيدِ امروزیِ کردستان، همه اشعار و سرودها و غزل‌هایِ خود را به همين وزنِ ده‌هجايی سروده و می‌سرايند؛ مانندِ قطعه‌یِ معروفِ «صيدی» به همين وزن:
من چا صوفيه، کردنم قاره
نمارو کروم، تماشای ياره
هرگز نباشد بر کس گناهی
در نظّاره‌یِ صُنعِ الهی

يعنی:
من از صوفيک (زاهدک) کرده‌ام قهر
نمی‌گذارد کنم تماشایِ يار - الخ

بهار و ادبِ فارسی؛ ج1، ص98-97


&
بهار و ادبِ فارسی. مجموعه‌یِ يک‌صد مقاله از ملک‌الشّعراء بهار، به کوششِ محمّد گلبن، با مقدّمه‌یِ دکتر غلام‌حسين يوسفی؛ دو جلد، شرکتِ سهامیِ کتاب‌هایِ جيبی، چاپِ سوّم، تهران، 1371. تيراژ: 3000 نسخه. (چاپِ نخست، احتمالاً 1350 [تاريخِ مقدّمه‌یِ گلبن]؛ چاپِ دوّم، 1355.)

œ
يادداشت‌هایِ مربوط به اين شعر:
برایِ ديدنِ يادداشت‌هایِ واژگانیِ مربوط به اين شعر، اين پاره‌تصويرِ متن را ملاحظه فرماييد.
(افزوده، 14 آذر 1392: اسکن‌شده‌یِ کلِّ متنِ موردِ نقل را، می‌توانيد ذيلِ نوشته ببينيد...)
?
پابرگ‌ها:
[1] نشرِ نخستِ مقاله، در مجلّه‌یِ «مهر» (سالِ 17-1316) انجام گرفته؛ و سپس در مجموعه‌مقالاتِ وی، با عنوانِ «بهار و ادبِ فارسی» (مقاله‌یِ شعر در ايران)؛ جلدِ اوّل، صص
[2] تلفّظِ اين واژه‌یِ عجايب را مدام فراموش می‌کنم. شايد شما هم بکنيد. پس، بياوريم: مَعزِیٌّ اليه (=1. کسی که چيزی به او نسبت داده شده، منسوبٌ اليه. 2. مشارٌ اليه. [فرهنگِ معين، بخشِ دوّم])

/\/\/\
اسکنِ متن:



Saturday, April 17, 2010

برآمدنِ شاه بهرامِ ورجاوند

برآمدنِ شاه بهرامِ ورجاوند

کي باشد که پيکي آيد از هندوستان[1]
که [گويد]: «آمد آن شاه بهرام از دوده‌يِ کيان،
که [او را] است پيل هزار، بر فراز سران[شان] هست پيلبان،
که آراسته درفش دارد به آئين خسروان».
پيش لشکر برند[2] به سپاهسالاران
مردي پيک[3] بايد کردن زيرک ترجمان
که شود، بگويد به هندوان
که ما چه ديديم از دشت تاژيکان.
با يکي گروه[4] دين نزار کردند
و بکشتند شاهنشاه ما و هر که آزاده [بود] ايشان.
چون ديوان دين دارند، چون سگ خورند نان.
بستدند پادشائي از خسروان
نه به هنر، نه به مردمي، بل به افسوس و ريشخند بستدند.
گيرند به ستم از مردمان
زن و خواسته‌هاي شيرين، باغ و بوستان.
جزيه برنهادند، بخش کردند بر سران.
با ستم[5] خواستند باج گران.
بنگر که چند بد افکند آن دروغ بدين جهان،
که نيست بدتر از وي اندر (؟) جهان.
از ما بيايد آن شه بهرام ورجاوند از دوده‌يِ کيان
[تا] بياوريم کين تاژيکان
چونان رستم [که] آورد يکصد کين سياوشان.[6]
مزگت‌ها فرو هليم، بنشانيم آتشان.
بتکده‌ها برکنيم و پاک کنيم از جهان،
تا شکسته شوند دروج‌زادگان از اين جهان.

&
پژوهشي در اساطير ايران (پاره‌يِ نخست و پاره‌يِ دويّم). مهرداد بهار. ويراستار: کتايون مزداپور. نشرِ آگه. چاپِ دوم، پاييزِ 1376. ص 199-198.

?
پابرگ‌ها:

[1] هندوستان در اساطير ايرانی و شاهنامه شامل بخش شرقی و کوهستانی افغانستان نيز می‌شود. به همين دليل شاه بهرام گاه کابلی و هندی خوانده می‌شود.
[2] پيش بردن بايد به معنای عرضه داشتن، استدعا کردن و درخواست دادن باشد. [ح. نک. فرهنگ فارسی: «پيش بردن» يعنی «به حضور بردن»].
[3] متن: bsyl. آن را بصير يا گسيل خوانده‌اند. نگارنده با توجه به واژه‌ای که در گزيده‌های زاداسپرم [ص 126، س 14] آمده است، اين واژه را هزوارش، BSYL، می‌داند، برابر بشير عربی به معنا و قرائت پيک.
[4] [متن: dlwh، شايد drōγ. گاهی برای نگارش واج γ در پهلوی h می‌آيد، مانند متن‌های پهلوی، ص 113، س 7: dōγ].
[5] ملک الشعراء بهار اين واژه را اسليک به معنای عسلی يا غيار می‌خواند (نک. ترجمه‌ی چند متن پهلوی). من آن را برابر واژه‌ی اوستائی āөray- به معنای ستم و ظلم می‌دانم.
[6] قرائت از دکتر صادق کيا. نک. صادق کيا، «کين سياوخشان»، پژوهشنامه‌ی فرهنگستان زبان ايران، شماره‌ی 3، 1357.

Thursday, April 15, 2010

قصّه‌یِ گردانيدنِ قبله سویِ کعبه

اوّل چون پيغامبرِ ما عليه‌السّلام به‌مکّه بود پيش از هجرت، قبله‌ي او کعبه بود. چون نماز کردی او با ياران روی سویِ کعبه کردندی. پس چون هجرت کردند و به‌مدينه آمدند، آنجا غلبه جهودان داشتند، و ايشان نماز سویِ بيت‌المقدّس کردندی؛ که بيت‌المقدّس قبله‌ي پيغامبران بود، و آنِ موسی و عيسی؛ و جایِ فاضل بود. پس جبرئيل عليه‌السّلام پيغامبر عليه‌السّلام را گفت: تو نيز روی سویِ بيت‌المقدّس کن در وقتِ نمازکردن؛ و پيغامبر صلّی‌الله عليه و سلّم يک‌چند به ‌وقتِ نمازکردن روی سویِ بيت‌المقدّس می‌کرد.
و چون پيغامبر عليه‌السّلام دست گشاده کرد بر جهودان، و هر کی ايمان به پيغامبری محمّد می‌آورد و الّا ايشان را می‌کشت[1]، پس اين جهودان مر پيغامبر صلّی‌الله عليه و سلّم را گفتند که يا محمّد تو با ما بدين قبله‌یِ بيت‌المقدّس می‌نمازکنی، پس چرا ما را می‌بکشی؟ گفت: از جهتِ آن که شما به پيغامبریِ من ايمان نمی‌آوريد.
و پيغامبر را مراد آن بود که قبله‌یِ او کعبه باشد؛ هم‌چُنان‌که در اوّل به مکّه بود[2]؛ و همی‌خواست که اين حاجت از حقّ‌تعالیٰ بخواهد.
و چون جبريل بيامد پيغامبر عليه‌السّلام اين احوال به وی بازگفت. جبريل عليه‌السّلام گفت که: من از حقّ‌تعالیٰ تو را فرمان آورم بدين؛ و تو هيچ غم مخور. و پس جبريل برفت به حضرتِ عزّت و گفت: يا ربّ‌العزّة، تو خود عالِم‌الاسراری که پيغامبر صلّی‌الله عليه و سلّم چه درخواست می‌کند؛ می‌خواهد که در وقتِ نمازکردن، روی سویِ کعبه آوَرَد تا بر خلافِ جهودان باشد. پس حقّ‌تعالیٰ مرادِ پيغامبر برآورد و گفت: روا بُوَد؛ بگو تا روی به کعبه آوَرَد. و پيغامبر روی سویِ آسمان کرده بود تا جبريل رسد و چه فرمان آوَرَد. پس جبريل عليه‌السّلام هم درآن ساعت برسيد، و اين آيت بياورد: قَد نری تقلّبَ وجهکَ فی‌السّماءِ فَلنولّينّک قِبلةً تَرضيها. فوّل وَجهک شطر المسجدالحرام. و حيث ما کُنتم فَوَلُّوا وجوهَکم شَطره[3]. پس پيغامبر صلّی‌الله عليه و سلّم شاد گشت، و روی سویِ کعبه کرد؛ و قبله‌یِ مسلمانان کعبه گشت. و هر کی روی به‌جز کعبه کند از پسِ آن که اين آيت بيامد، او از جمله‌یِ مسلمانان نيست.

&
ترجمه‌یِ تفسيرِ طبری، ج1، صص111-110
œ
پابرگ‌ها:
[1]و هرکه با وی بچخيد همی‌کشت. (نسخه‌یِ "پا")
[2]همچنان‌که از اوّل بوده بود آنگه که به مکّه بود. (پا)
[3]البقرة 144.

درباره ی اين صفحه

در اين صفحه، متن‌هایِ کوتاه (از آثارِ ادبی-فرهنگی، نو و کهن)، کامنت هایِ من به سايت‌ها و وبلاگ‌ها، و مانندِ اين خواهد آمد...
و، نوشته‌هایِ اصلی، در وبلاگ «بهرام اسکندری ميانه»!