چون سالِ سیام از هجرتِ مصطفا اندر آمد، عبدالله ابن عامر ابن کُرَيز، مُجاشِع را به سيستان فرستاد و حرب کردند و بسيار از مسلمانان کُشتند و مُجاشِع بازگشت.
چون خبرِ مجاشع به نزديکِ عثمان رسيد که او از سيستان بازگشت بر آن حال، ربيع ابن زياد را با سپاهی بفرستاد سویِ عبدالله ابن عامر، که «اين را به سيستان فرست!»
عبدالله او را بفرستاد به سيستان. به پهرهیِ کرمان برسيد، آن را به صلح بدادند و از آنجا به جالق [شد]. مهترِ آن با او صلح کرد. باز، ربيع او را گفتا «مرا سویِ سيستان راه بايد نمود.»
گفت : «اينک راه! چون از هيرمند بگذری، ريگ بينی و از ريگ بگذری، سنگريزه بينی. از آنجا خود قلعه و قَصَبه پيداست.»
ربيع رفت و سپاه برگرفت، هيرمند بگذاشت. سپاهِ سيستان بيرون آمد پيش، حربی سخت کردند و بسيار از هردو گروه کُشته شد و از مسلمانان بيشتر کُشته شد. باز، مسلمانان نيز حمله کردند، مردمِ سيستان به مدينه بازگشتند.
پس شاهِ سيستان -ايران ابن رستم ابن آزادخو ابن بختيار- موبدِ موبدان را و بزرگان را پيش خواند و گفت «اين کاری نيست که به روزی و سالی و به هزار بخواهد گذشت. و اندر کتابها پيداست و اين دين و اين روزگار تا ساليان باشد و به کُشتن و به حرب اين کار راست نيايد و کسی قضایِ آسمانی نشايد گردانيد. تدبير آن است که صلح کنيم.»
همه گفتند که «صواب آيد.»
پس، رسول فرستاد که «ما به حربکردن عاجز نيستيم، چه اين شهرِ مردان و پهلوانان است. امّا با خدای حرب نتوان کرد و شما سپاهِ خداييد و ما را اندر کتابها درست است بيرونآمدنِ شما و آنِ محمّد و اين دولت دير بباشد. صواب صلح باشد تا اين کُشتن از هردو گروه برخيزد.»
رسول پيغام بداد.
ربيع گفت «از خِرَد چنين واجب کند که دهقان میگويد، و ما صلح دوستتر از حرب داريم.» امان داد و فرمان داد سپاه را که «سلاح از دست دور کنيد و کسی را ميازاريد، تا هر که بخواهد همیآيد و همیشود.»
پس، بفرمود تا صدری بساختند از آن کُشتگان و جامه افکندند بر پشتهاشان و هم از آن کُشتگان تکيهگاهها ساختند. برشد، بر آنجا بنشست.
و ايران ابن رستم خود به نفسِ خود و بزرگان و موبدِ موبدان بيامدند. چون به لشکرگاه اندرآمدند، به نزديکِ صدر آمدند، او را چنان ديدند. فرود آمدند و بايستادند. و ربيع مردی درازبالا و گندمگون بود و دندانهایِ بزرگ و لبهایِ قوی. چون ايران ابن رستم او را بر آن حال بديد و صدرِ او از کُشتگان، بازنگريد و ياران را گفت «میگويند اهريمن به روز فراديد نيايد. اينک اهريمن فراديد آمد -که اندر اين هيچ شک نيست!»
ربيع بپرسيد که «او چه میگويد؟» ترجمان باز گفت. ربيع بخنديد بسيار.
&
تاريخِ سيستان. بازخوانیِ متون. ويرايشِ متن: جعفر مدرّس صادقی. نشرِ مرکز. اوّل، 1373. (ص41 تا 43.)
No comments:
Post a Comment